من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."
من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

ماهی...


http://raze-sarbaste.persiangig.com/ppiblog/Classic%20%281%29.jpg

اگر دیگر همه از آب گل آلود ماهی میگیرند،
از بدیشان نیست،
آبهای تمیز دیگر ماهی ندارند...

خدا را دیدم...


یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه.

اون میدونست که برای دیدن خدا راه درازی در پیش داره.

لوازمش رو برداشت و سفرش رو شروع کرد.

کمی که رفت ,با پیرزنی روبرو شد.پیرزن توی پارک نشسته بود

و به چند تا کبوتر زل زده بود.پسر کنار او نشست و کوله پشتیش رو باز کرد.

تازه می خواست جرعه ای از نوشیدنی ش رو بنوشه که احساس کرد پیرزن گرسنه س.

پسرک به اون تعارف کرد.

پیرزن با تشکر زیاد , قبول کرد و لبخندی زد.

لبخند او برای پسرک آن قدر زیبا بود که هوس کرد دوباره آن را ببیند

پس دوباره تعارف کرد و دوباره پیرزن به او لبخند زد. پسرک بسیار خوشحال بود.

آنها تمام بعدازظهر را به خوردن و تبسم گذراندند , بدون گفتن حرفی.

با تاریک شدن هوا پسرک احساس خسته گی کرد , بلند شد و آماده ی رفتن شد.

چند قدم که برداشت دوباره به سوی پیرزن دوید

و او را در آغوش گرفت و پیرزن هم لبخند بسیار بزرگی زد.

هنگامی که پسر به خانه اش برگشت , مادرش از چهره ی شاد او متعجب شد.

پرسید:” چی شده پسرم که این قدر خوشحالی؟  پسر جواب داد: من با خدا نهار خوردم.

و قبل از واکنش مادرش اضافه کرد: “می دونی مادر, اون قشنگترین لبخندی رو داشت که من تا حالا دیده ام.”


و اما پیرزن نیز با قلبی شادمان به خانه اش بازگشت.

پسرش با دیدن چهره ی بشاش او پرسید:”مادر , چی تو رو امروز این جور خوشحال کرده؟”

و اون جواب داد:” من امروز با خدا غذا خوردم.”

و ادامه داد:”اون از اون چیزی که انتظار داشتم جوان تر بود.”




ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری

کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی

ای آنکه در حجابت دریای نور داری

من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟

برعکس چشمهایم چشمی صبور داری

از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما

کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟

در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت

کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟


برای تعجیل درظهور و سلامتی مهدی فاطمه (عح) صلوات

خدایی توراست. ..


گردنم از مو باریک تر است و گردن کلفتی میکنم


قربان آن گردنی گردم که تمام تقصیرهایم را بر آن می افکنم


گر خدایی نبود تا اشتباهاتم را گردنش اندازم . . . دق مرگ میشدم


خدایی فقط و فقط برازنده ی توست

پندهای جاودانه(پس از آنکه ضربت خورد . . .)



سفارش من برای شما آنکه به خدا شرک نورزید، و سنت محمد (ص) را تباه نکنید، این دو ستون دین را برپا دارید، و این دو چراغ را روشن نگهدارید، آنگاه سزاوار هیچ سرزنشی نباشید. من دیروز همراهتان بودم و امروز مایه عبرت شما می باشم، و فردا از شما جدا می گردم، اگر ماندم خود اختیار خون خویش را دارم، و اگر بمیرم، مرگ وعده گاه من است، اگر عفو کنم، برای من نزدیک شدن به خدا، و برای شما نیکی و حسنه است، پس عفو کنید. (آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد؟) به خدا سوگند! مرگ ناگهان به من روی نیاورده که از آن خشنود نباشم، و نشانه های آن را زشت بدانم، بلکه من چونان جوینده آب در شب که ناگهان آن را بیابد، یا کسی که گمشده خود را پیدا کند، از مرگ خرسندم که: (و آنچه نزد خداست برای نیکان بهتر است.)