یش بیا! پیش بیا! پیشتر !
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوستترت دارم از هرچه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوستتر از آن که بگویم چهقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد بهجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر
قیصر امین پور
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته؛ صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری، بهتر است
من سرم بر شانه ات؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟...
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است....؟
حامد عسکری
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم.
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم.سهراب...
ای آسمان زیبا ، امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا ، امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی ، دارد هوای باران
از این خراب رسوا ، امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح ها بگریم
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی ، دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا ، امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن ، فرمایشت متین است
فردا به چَشم اما ، امشب دلم گرفته...
ای ناز تو با نیمه پاییز رسیده
ای سرخ لبت با می لبریز رسیده
کفش هایم کو؟
چه کسی بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
...
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازۀ یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه میخواند
...
باید امشب چمدانی را
که به اندازۀ پیراهن تنهائی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد سهراب!ا
کفش هایم کو؟
اما
....
مرگ پایان کبوتر نیست,,,
دانلود اشعار سهراب سپهری با صدای استاد خسرو شکیبایی...
حتما دانلودکنید...
برای دانلود اینجا کلیک کنید...
البته این شعر دردقیقه ی23و30ثانیه این قطعه هس...
شعر به طورکامل تر در ادامه مطلب..
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند
و می شود از آن جا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد_
یک پنجره برای من کافی ست.. . .