در بیابان گر به شوق کعبه، خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان، غم مخور...
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کارما که نه پیداست کار عمر
بی عمر زنده ام من وزین بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
هرسال
مدرسه ها با تولد من باز می شوند
و من
چقدر از مرگ می ترسم
نکند مدرسه ها را تعطیل کنم
و سال ها بعد
کسی با الفبای شعرهای من
آشنا نباشد
منیره حسینی
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
تلخ است
که لبریز حقایق شده است
زرد است
که با درد موافق شده است
شاعر نشدی
وگرنه میفهمیدی
پـــایـیـز بهاریست که عاشق شده است!
رفته بودم سر حوض