میشه پرنده باشی اما رها نباشی
میشه دلت بگیره اسیر غصه ها شی
حالا که آسمونم دنیای تازه ای نیست
اون وقت یه جا بشینی محو گذشته ها شی
ترسیده باشی از کوچ اوج و ندیده باشی
واسه یه مشت دونه اهلی آدما شی
تو سایه ها بمونی درگیر سایه ها شی
مفهوم زندگی رو از یاد برده باشی
دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی
از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی
میشه پرنده شی اما رها نباشی
می شه دلت بگیره اسیر غصه ها شی
حالا که آسمونم دنیای تازه ای نیست
اون وقت یه جا بشینی محو گذشته ها شی
ترسیده باشی از کوچ اوج و ندیده باشی
واسه یه مشت دونه اهلی آدما شی
تو سایه ها بمونی درگیر سایه ها شی
مفهوم زندگی رو از یاد برده باشی
دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی
از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی
شاعر:حمید مصدق
*مطلب کوتاه درباره ی این آیه ی امیدبخش در ادامه مطلب گذاشتم...دوست داشتین بخونید
ادامه مطلب ...نگو طفلی دل سپرده، یه نفر دلش رو برده
بگو چون عاشقه قلبش تا به حال از غم نمرده
میدونی زندگی سخته
بار حرف زور زیاده
کسی برده که قلبش رو، به دست غم نداده
نگو طفلکی منم، من شهامتم زیاده
هیچ کسی هنوز تو دنیا مثل من که دل نداده
مثل پرواز پرنده توی قلب آسمونا
من دلو به عشق سپردم
توی قلب کهکشونا
پر زدم من توی چشمات
من از پایان میترسیدم و آغاز کردم
این شعرو آهنگو خیلی دوست دارم.یعنی از تو داغونم میکنه آ!!مخصوصا اینجا که میگه:بار حرف زور زیاده.....
از اینجا بشنوید"طفلکی" را با صدای سیاوش قمیشی
دستانم بوی گل میداد
مرا به جرم چیدن گل،
محاکمه کردند
اما هیچکس گمان نکرد
شاید گلی کاشته باشم...
دستانِ من نمیتوانند
نه؛ نمیتوانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند!
تو
به سهم خود فکر میکنی
من
به سهم تو!
یادمان باشد اگرخاطرمان تنهاماند
طلب عشق ز هربی سروپایی نکنیم
یادمان باشداگرحال خوشی دست بداد
جزبرای فِـــــــــرج یار دعــــایی نکنیم
شعرکامل در ادامه مطلب...
ودیعه عزیزدوست
دستان َت
پرچم ِ سفیدی است، که تکان میخورد
میانهی ِ این جنگ ِ هزار و یک شب ِ خونین ِ خیابانها...