باز هوای حرمت آرزوست ...
برگردد به داستانهای هزار و یک شب
ویا افسانه رستم وسهراب...
ویا شاید در خلال داستانهای کوهکن...
و حتی فراز وفرودهای این سی سال زندگی نکرده!
عشق ها ی به ثمر نرسیده!
رفتن های به مقصد نرسیده!
فراق های به وصال نرسیده!
اینها همه قصه اند...قصه ی ویرانی!
اما
قصه ی پاییز و برگ ریخته...
قصه ی دریا و کویر تشنه...
قصه ی من و آن نگاه خسته ...
هیچکدام قصه نیست!
قصه ها،
انجا که تمام میشوند،
شروع نمیشوند!!!
چرا بیقراری؟ چرا درهمی؟
سراسر امروز
از رفتنت دهان همه باز...
انگار گفته بودند:
پرواز!
پرواز!