بر دوستانِ رفته
چه افسوس می خوریم
ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم؟!
ای کاش
«تو»
باران بودی،
گاه و بی گاه
به من
سر می زدی،
می آمدی
و به دنیایم
رنــگ دیگر می زدی!
تا روز ابد سلطنتت زنده و جاوید
****
بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم
ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم
بخشی ازشعرمیلاد یعقوبی
جگرم در دل تشت است و همه می بینند
تصویربقیع
تصویرمسجدالنبی
ناودانها شرشر باران بی صبری ست
آسمان بی حوصله، حجمِ هوا ابری ست...
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری ست
پشت شیشه میتپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری ست
قیصر امین پور
من ماندهام مهجور از او
بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او
در استخوانم میرود...
شعر کامل در اینجا(گنجور)
دیروز
عبور ِتو در کوچه ها وزید