من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."
من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

سفر مجازی به کاشان (3) حمــــام باغ شاه+محل شهادت امیرکبیر

در ورودی حمام صفوی


بقیه در ادامه مطلب+ عکس هایی که خودم گرفتم +توضیحات مختصر که خودم که اونجا بودم برا مردم میگفتم.سندش تقریبا موثقه  شوخی کردم.سند داره همش.

حمــــام باغ شاه+محل شهادت امیرکبیر:




میرزا علی اکبرخان چاپارچی، پیک مخصوص دربار بود.دستور لغو قتل امیرکبیر را از طرف ناصرالدین شاه آورده بود ولی چون مردد بود خبر را دیر رسوند و امیر راکشته بودند.لذا برای اینکه خبر به بیرون ذرز پیدا نکنه دست و پایش را بستند:




راهرو حمام،محل اتصال حمام قاجار و صفوی:


حمام صفوی: رختکن یا هشتی حمام. ورودی حمام ها را هشتی میسواختن.اون پایین طاقچه ها که میبینید جای کفش و بقچه ی حمام بوده.اون لباس هم از امیرکبیره که چند روز قبل از شهادتش به عنوان هدیه براش فرستادن تا از دسیسه قتلش باخبرنشه.اون ماکت هم آغــا جوهــر هسش.آغا جوهر محرم دربار شاه بوده و مادر ناصرالدین شاه برای جاسوسی میفرستدش تا خبرهای امیر را برای اون ببره.یعنی بعنوان جاسوس برای مادر شاه توی باغ بوده.:



و اما محل شهادت امیرکبیر:


امیرکبیر را در کنار این حوضچه به شهادت رسانده اند.برخی اشتباها گمان دارند که درحمام بزرگ قاجاریه کشته شده که درست نیس.ماکت های امیرکبیر و قاتلینش در حمام بزرگ هس بخاطر کمبود جا در حمام کوچک.امیرکبیر وقتی خواستن به شهادت برسوننش خودش نحوه ی قتلش را انتخاب میکنه.او میگه رگ هاش را بزنند.چرا که خون دیرتر درهوای گرم حمام جریان پیدا میکنه و امید بود کسی بیاد و  او را نجات بده.


اینم یه مطلب در مورد آن بزرگوار که از وب عقیق(http://www.aghighmr.blogfa.com/ ) برداشتم:

آیت الله اراکی فرموده:

شبی خواب امیر کبیر را دیدم جایگاه متفاوت و رفیع داشت پرسیدم :

" چون شهید هستی و مظلوم کشته شدی این مرتبت  نصیبت گردیده ؟ "

با لبخند گفت: خیر

پرسیدم "چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ "

گفت : نه

با تعجب پرسیدم : " پس راز این مقام چیست؟ "

پاسخ داد : " هدیه ی مولایم حسین است "

گفتم: "چطور "

با اشک گفت : " آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند ،چون خون از بدنم می رفت ، تشنگی

بر من غلبه کرد ، سر چرخاندم تا بگویم قدری آب بدهید ناگهان به خود گفتم که میرزا تقی خان ! دو تا رگ

بریدند و این همه تشنگی ، پس چه کشید پسر فاطمه ؟!

او که سرتا پایش زخم شمشیر و تیر و نیزه بود ! از عطش حسین حیا کردم لب به آب خواستن باز نکردم و

اشک در دیدگانم جمع شد.

 آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند ، امام حسین (ع) آمد و گفت: که به یاد تشنگی ما ادب کردی ،

اشک ریختی ، و آب ننوشیدی این هدیه ی ما به تو در برزخ  باشد تا در قیامت جبران کنیم