من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."
من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

عشق حقیقی.......

مسجد جامع گوهرشاد مشهد یکى از مهمترین بناهاى دوران شاهرخ در سال 812 ه.ق زیر نظر استاد قوام الدین شیرازى از مهندسین برجسته و نامور خراسان و هرات، ساخته شده است. اما داستان آن! گوهرشاد زنی پارسا و مومن، روزی که به زیارت بارگاه امام رضا درود و رحمت خداوند بر او باد، رفته بود به دلش افتاد مسجدی در مقابل حرم ایشان بنا کند پس گردن بند قیمتی خود را که از گرانبها ترین اشیاء دربار شاهرخ بود فروخت و سفارش ساخت مسجد را داد. روزها میگذشت و کارگران مشغول کار بودند .ایشان هر روز می آمدند و از نزدیک مراحل انجام کار را بازدید می کردند. روزی یکی از کارگران نگاهش به روی ماه گون وی افتاد. کارگر یک دل نه صد دل عاشق زیبایی جمال گوهرشاد شد !دیگر دست و دلش به کار نمی رفت و بعد از چند روز نتوانست به سر کار حاضر گردد. خبر این عاشق بخت برگشته آنچنان در همه جا پیچید که خود گوهر شاد هم از موضوع مطلع شد.  به ندیمان دستور داد وی را حاضر کنند.


گفت: آنکه می گویند عاشق من شده، توای؟ کارگر بیچاره که هم از ترس و هم از فرط عشق گوهر شاد زبانش از تکلم باز مانده بود با سر اشاره کرد بلی! گوهر شاد گفت: من الان در عقد شاهرخ هستم.  یک شرط دارم اگر اجابت کنی حاضرم از وی طلاق بگیرم و همسر تو شوم . کارگر گفت: چه شرطی بانو؟ گوهر شاد گفت: تو قول بده 40 روز واقعا و از ته دل به عبادت خدا بپردازی، بعد از آن اگر آثار این عبادت خالصانه را در تو دیدم حاضرم همسر تو شوم.  کارگر فوق العاده خوشحال شد. روزها گذشت و کارگر در مسجدی معتکف شده بود. بعد از 40 روز گوهر شاد دستور داد وی را حاضر کنند.  از او پرسید به عهدش وفا کرده یا خیر؟ کارگر جواب داد آری. گوهر شاد پرسید از کجا بدانم که درست به آنچه گفتم عمل کرده ای؟ کارگر لبخندی زد و گفت از آنجا که دیگر هیچ میلی به شما ندارم و اینک عاشق معبود خود گشته ام و تازه فهمیدم که عشق یعنی چه اما به خاطر این لطف و تدبیر از شما سپاسگزارم.