این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی،خبر ز سوی تو _این روزها_کم است
دل در جواب زمزمه های "بمان"من
می گفت"می روم"که در این سینه جا کم است
خداراشکر دوباره بارون پاییز ما را نواخت!!
امروز اولین بارون پاییز اومد(توشهرما)!
منم ک طبق معمول خوش شانسم توی این موارد........
خلاصه باعجله داشتم میرفتم بیرون، قرار بود یه امانتی را برسونم دست یکی.....
اول که اصلا کار پیچ میخورد.......
بعد کلی کلنجار رفتن درس شد...وسط راه موتورم خراب شد.....
زیر بارون.....داره بارون میاد و باز تورو یادم میاره(البته این مال وقتیه که توماشین باشی و از بارون لذت ببری نه اینکه مث موش آب کشیده یه لنگه پا موتور سوارت باشه!!!) اینجاس که بارون میشه بوووق......... به قول یارو تو بارون آدم یاد سه چیز میافته:
1سیاوش و آهنگش2سهراب وشعرش3شهردار و عمه ش!!!!!!!!
خلاصه ما دست یاری به هرکی درازکردیم باکمال میل رد نمود!مردم مسلمونی کجارفته؟اصلا داریم مردم؟! اصن یه وضی!
به کجا میریم!!بخدا مسلمونی این نیس......
آخرش کار اون بنده خداهم انجام نشد....
خلاصه زنگ زدم بابام اومد...حل شد!
چی بگم!
به قول دوستی:که چه؟! دانه های دلشان پیدا باشد که دیگر نمیشود زندگی کرد، بس که چیزهای مگو را میبینی، چیزهایی که چندان هم قشنگ نیست، همینطور در ندانی اِمان بمانیم، خوش تریم...
همچو موجم
یک نفس آرام نیست
بس که طوفان زا بود دریای دل
حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه! هر روز کم کم می خوریم
خنجــــــری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهـــــی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامــــردمی پشتم شکست
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"
درختی خشک را مانم به صحرا
که عمری سر کند تنهای تنها
نه بارانی که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستیش را