من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."
من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

هنوزم باخدایم قهر هستم...


هنوزم با خدایم قهر هستم
هنوزم زندگی را نهر بستم

به ریسمان ضعیفی چنگ دارم

دلی از حیله نیرنگ دارم

چرا در سجده ام تنها قصور است

نماز های بلندم بی حضور است

زر سیم زدنیا پیشه کردم

خیال کردم که خود اندیشه کردم

کراهت دارد این ثروت پرستی

نماد تازه ای از بت پرستی

تورا قهر مرا حجران دوری

گناه ازمن، تورا سنگ صبوری

من ام ،در توبه کردن دیر کردم

خودم را تا کجا تحقیر کردم
شاعر:رضاباباخانی

روزگار

روزگارا

تو اگر سخت به من میگیری

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست

گرچه دلگیرتر از دیروزم

گرچه فردایی غم انگیز مرا میخواند

لیک باور دارم....

دلخوشی ها کم نیست...

زندگی باید کرد...


برایم نوشته بود :

گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند

شاید چون آرزوهایم بلندند ...

ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...

آری ، وچه زیبا نوشته بود ...

همواره با خود تکرار میکنم،

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...

سیب . . .


تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

چه کسی میگوید...

چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟


دوره ارزانی است؟


چه شرافت ارزان!


تن عریان ارزان!


و دروغ از همه چیز ارزانتر


آبرو قیمت یک تکه نان


و چه تخفیف بزرگی خورده است


قیمت هر انسانپ!!!!!!

صوفیان رقص کنان باده مستانه زدند. . .



دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتادصوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمعآتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقابتا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

 

بعضی اشک ها هستند. . .



بعضی اشک ها هستند


بی دلیل

بی بهانه

یک دفعه ای

نصف شبی. . .

عجیب

آدم را آرام می کند. . .

می گویند این اشک های بی بهانه سندشان به نام خداست

شعر نو . ..



شیر و شکر نه شام هم نه، قهوه لطفا
قلیان پشت بام هم نه، قهوه لطفا
بدجور تلخم این غزل طاقت ندارد
این واژه های خام هم نه، قهوه لطفا
بی شیر آقا بی شکر بی قند بی عشق
نه، مثل من ناکام هم نه، قهوه لطفا
خانم شما خوبید؟ آرامید؟ من؟ ها-
تلخم فقط ، آرام هم نه ، قهوه لطفا
آقاکمی موزیک هم با خود بیارید
آرام نه ، سرسام هم نه، قهوه لطفا
خانم شما گیجید ! نه من خوبِ خوبم 
درگیر با اوهام هم نه ، قهوه لطفا
دلگیرم و دلتنگ اما گله اصلا
از عشق نافرجام هم نه ، قهوه لطفا
آقا فقط قرص مرا از توی کی... نه!
آمِپرازولام هم نه ، قهوه لطفا

تقدیر...


چه شبها و  چه روزایی  بیادت من دعا کردم

شدم مدهوش در یادت  تو را با خود صدا کردم

 

                                      کمی می خوردم و گاهی دو صد دود و دمان کردم

                                      من آن راهی که رفتم را دوباره باز گو کردم

 

گهی خوشحال از بودن  گهی غمدار از این کردار

گهی بی خود ز خود بودن گهی با خود صفا کردم

 

                                        نمیدانم چه تقدیریست   کجایش اشتباه کردم

                                        محبت کردم و آخر جدایی دست و پا کردم  !

مازیاران چشم یاری داشتیم...


<<به نام خدای عاشقا>>

روزگارم بد نیست غم کم میخورم

کم که نه هر روز کمکم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست که حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یک غزل آمدوحالم را گرفت

 مازیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ماپنداشتیم