روزگارا
تو اگر سخت به من میگیری
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیرتر از دیروزم
گرچه فردایی غم انگیز مرا میخواند
لیک باور دارم....
دلخوشی ها کم نیست...
زندگی باید کرد...
برایم نوشته بود :
گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند
شاید چون آرزوهایم بلندند ...
ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :
امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...
آری ، وچه زیبا نوشته بود ...
همواره با خود تکرار میکنم،
امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...
چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟
دوره ارزانی است؟
چه شرافت ارزان!
تن عریان ارزان!
و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یک تکه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است
قیمت هر انسانپ!!!!!!
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند | گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت | با من راه نشین باده مستانه زدند |
آسمان بار امانت نتوانست کشید | قرعه کار به نام من دیوانه زدند |
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه | چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند |
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد | صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند |
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع | آتش آن است که در خرمن پروانه زدند |
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب | تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند |
شدم مدهوش در یادت تو را با خود صدا کردم
کمی می خوردم و گاهی دو صد دود و دمان کردم
من آن راهی که رفتم را دوباره باز گو کردم
گهی خوشحال از بودن گهی غمدار از این کردار
گهی بی خود ز خود بودن گهی با خود صفا کردم
نمیدانم چه تقدیریست کجایش اشتباه کردم
محبت کردم و آخر جدایی دست و پا کردم !