من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

قصه ی من و اولین بارون پادشاه فصل ها....

خداراشکر دوباره بارون پاییز ما را نواخت!!

امروز اولین بارون پاییز اومد(توشهرما)!

منم ک طبق معمول خوش شانسم توی این موارد........

خلاصه باعجله داشتم میرفتم بیرون، قرار بود یه امانتی را برسونم دست یکی.....

اول که اصلا کار پیچ میخورد.......

بعد کلی کلنجار رفتن درس شد...وسط راه موتورم خراب شد.....

زیر بارون.....داره بارون میاد و باز تورو یادم میاره(البته این مال وقتیه که توماشین باشی و از بارون لذت ببری نه اینکه مث موش آب کشیده یه لنگه پا موتور سوارت باشه!!!) اینجاس که بارون میشه بوووق......... به قول یارو تو بارون آدم یاد سه چیز میافته:

1سیاوش و آهنگش2سهراب وشعرش3شهردار و عمه ش!!!!!!!! 

خلاصه ما دست یاری به هرکی درازکردیم باکمال میل رد نمود!مردم مسلمونی کجارفته؟اصلا داریم مردم؟! اصن یه وضی!

به کجا میریم!!بخدا مسلمونی این نیس......

آخرش کار اون بنده خداهم انجام نشد....

خلاصه زنگ زدم بابام اومد...حل شد!

چی بگم!