من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."
من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

دوست دارم جستجو در جنگل موی تو را


دوست دارم جستجو در جنگل موی تو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را

دختر زیبای جنگل های آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟

آستینت را که بالا داده بودی دیده اند
خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را

چشمهایت را مراقب باش، می ترسم سگان
عاقبت در آتش اندازند آهوی تو را

کاش جای زندگی کردن در آغوشت، خدا
قسمتم می کرد مُردن روی زانوی تو را...
*شعر از "ناصر حامدی"

بسی زیبا بود این شعر.آدم حس عاشقی بهش دس میده خخخخ
خیلی وقت پیش حفظش کرده بودم برای عشقمان بخوانیم انشالله در آینده هههه

من دهاتی ترین پسر در شهر، یا به قول تو ، بچه شهرستان

من دهاتی ترین پسر در شهر، یا به قول تو ، بچه شهرستان

تو پر از ناز و دختری شهری ، با کلاسی و بچه ی تهران 


کیف و کفش تو دُلچه گابانا ، پای من کفش ملی پاره

تو به فکر فرنچ ناخن هات ، من بدبخت فکر چمچاره 


جنس من از قرون وستا و جنس تو از تحول رنسانس

این تفاوت مرا چنین کرده : یک جوان دهاتی و بد شانس


با چه ذوقی شروع شد قصّه ، ثبت نام و قبولی کنکور

آمدم سمت شهرتان روزی ، با هزار آرزوی رفته به گور


آمدم با امیدهای پدر، با همان زخم های کارگری

حرف مادر همیشه یادم هست: "نه نه از یاد مادر و نبری ! "


روز اوّل چه روز خوبی بود ، نام من بود "سوژه ی خنده"

با شما دوستانه خندیدم ، سوژه ای بود لهجه ی بنده 


غرق حال و هوای دانشگاه ، روزهایی که رنگ شادی بود

عادتم داد خنده های تو و عاشقم کرد با تمام وجود


من به دنبال تو ! تو از من دور.. فکر و ذکرم فقط تو بودی و بس

روزهایی که در پی ات بودم ، شده بودی برای من همه کس


صندلی های خسته ی اُتوبوس ، معطلم کرد .. دیر شد دیروز... 

و من از پشت شیشه می دیدم ، که نشستی درون لند کروز


تو به فکر اُتُو زدن بودی ، من به فکر تراکتور بابا 

حق به تو می دهم.. برو با او.. من پرم از نبودن دنیا


پرم از لهجه ای که دورم کرد ، از تو ، از جمع ، از کنار شما

تو خجالت کشیدی از لُپِ من ، قرمزی بود رنگ شرم و حیا


من کلاغی در آخر قصه ، فکر رفتن در این همه تردید 

نه نباید بمانم اینجا ها ! بعد آن صحنه ها که چشمم دید


از خودم دور تر شدم ، از عشق ، از دهاتی که بوی باران داشت

از شرافت عجیب دورم کرد ، زرق و برقی که شهر تهران داشت


ولی امروز آمدم به خودم 

می روم زود سمت ترمینال

می روم زود.. آی ! آزادی؟..! !

بین مان هر چه هست و نیست حلال

 پ.ن:شعر از دوست خوب وشاعرم علی صفری هست.خیلی شعرهای جالبی داره.انشالله کتابش چاپ بشه
به زودی
پ.ن2:گفتم دانشگاه شروع شده بعضی ها قبول شدن ب سلامتی.جو گیرنشن هه
پ.ن3:میخاسم برم همه میگفتن نرو و...خخخ حالا یه هفته س مطلب میذارم یکشونم نیومدن.برام مهم هم نیس البته. 

بی آنکه خواسته باشی

بی آنکه خواسته باشی
پیامبری هستی

و معجزه ات تنها
تصویر کوچکی است در قاب پنجره ام.



تصویر دختــری که هنوز
شیطنتش،
قاصدکی کوچک را تا پیچ کوچه دنبال می کند
و گیسوانش در باد
سرچشمه تمام رودهایِ زمین است.