من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."
من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

چون که از باب جواد تو کسی داخل شد خنده دار است که دیگر به قسم فکر کند

تو کیستی؟ شریک غم اهل عالمی

درخا کِ تو س کعبه ی اولاد آدمی

آن رازها که از هـمه پوشـیده داشتم

تنهـادراین حـرم به تو گفتم، تومحـرمی

سلاااااااااااااام به همه ذوستان گل

ما اومدیم از بهشت هشتم......

خلاصه خیلی خیلی جاتون خالی بود ولی یادتون بودم.....

خیلی خاطره دارم مث خاطرات ناصرخسرو سفرنامه میتونم بنویسم.خخخ

چند قسمت خاطره دارم میگم براتون

اول از قطار بگم.رفتیم سوارفطار بشیم توی کوپه مون نشسیم قطار4تخته ها بود.درجه 1 خخخ. خدایی بد نبود.

خلاصه نشسیم.بادوستم سعید آقای گل.گفتیم خوبه این کوپه کس دیگه نیاد.راحت باشیم.خخخ.خلاصه یه پیرمردی بود دنبال کوپه ش میگشت...به دوستم گفتم کاش این نباشه تو کوپمون خخخ.وشکرخدا اومد توی کوپمون خدایی آدم خوبی بود.

یه پسردیگه ای هم اومد ک اونم نیشابوری بود.اونم پسرخوبی بود.خلاصه هم قطارهای خوبی داشتبم.

توی قم برای نماز مغرب توقف کردیم.پیرمرد گفت من میترسم گم بشم جا بمونم ازقطار همراه شما میام گفتم چشم حاجی بیا بریم.رفتیم وضو گرفتیم منتطرما بود گفتم حاچی بریم نماز اومد.خلاصه تونمارخونه گمش کردیم.گفتیم شاید رفته توی قطار .ماهم رفتیم توی قطار.دیدیم نیس.خلاصه قطارحرکت کرد اونم جاموند:(( هم قطاریمون گفت شاید اومده.گفتم نه بابا اونکه بلد نبود جایی رو.خلاصه قطارو گشتیم نیافتیمش نشسیم افطاریمونم خلاصه کوفتمون شد.ناراختش بودیم.من بیشتر  چون قبول کرده بودم ببرم بیارمش:( خداخدا میکردم جانمونده باشه یا اگه مونده یه جوری بتونه بیاد:( خلاصه خوابیدیم.نماز صبح توی ایستگاه دیگه ای توقف کردیم.

رفتیم نمازخونه که دیدم پیرمرده داره نمازشو میبنده میخاسم یعنی...لااله الاالله...

گفتم حاجی کجایی سیدتو کشتن خخ .نه گفتم حاجی کجایی ما دنبالت میگردیم بابا.با خونسردی و قلبی آرام گفت:

من رفتم توی کوپه ی نوه هام

گفتم خسه نباشی حاجی.

صبح پسرش بچه بغل اومد توی کوپمون گفت کیک بابام اینجاس؟؟ واین حالتهای ما بود در اون لحظه:

 من:

سعید دوستم:

هم قطاریمون:

قطار:

کیک ها:

گفتیم والا بابات کیکش و خورد و رفت فقط یه جوراب( ) ازش اینجاس بخدا:)) گفت نه اشکال نداره بچه کیک دوس داره بوفه هم نداشت

خلاصه این قسمت اول خاطره مشهد من بود.ادامه ش هم در قسمت های بعد میگم....دی دی دید دی..( باحساس بخونید آهنگ فوتبالیستهاس خخخ)


راسی کلی عکس گرفتم و کلی هم حرف دارم اگه حوصله داشتین.میگم.

به همتونم سرمیزنم به زودی.ممنون محبتاتونم.

اینم از زایرین امام رضا ع که کنارضریح و کنار پنجره فولاد نامشون را بردم و اگه خدا قبول کنه به نیابت تک تک تون نماز زیارت خوندم.شاید و انشالله شمام به زودی برین و منم دعاکنین و به یادم باشین.میدونم یه دلیل اینکه دعوت شدم از دعای شما بود وفتی مطلبی برای امام مهربونی میذاشتم.

اسما رو بترتیب خاسی ننوشتم.کسی نگه من آخر بودم وسط بودما

مامان زهرا, بابا رضا,امیرحسین,محمدحسین,فاطمه

آرامش

مریم

صبا

غزل

فاطمه

نرگس

پری

فرناز

فریبا

بهار

فاطمه

محمدرضا

شکیب

علیرضا

حمید

فرزاد

علیرضا

منصوره

زهرا

ذهره

لاله

افسرسایبری موعود

مریم ،علی صفری

محمدرضارجبی

ابوعدنان

امین

میثم

جواد

فایزه

فایزه

حسنا

نرگس

مهندس آقاعمویی

و تمام لینک های وبلاگم