من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."
من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

شیخ پیمانه شکن توبه به ما تلقین کرد آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم


داد چشمان تو در کشتن من دست به هم

فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم... 


وصال شیرازی

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم

فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من

چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم

شیخ پیمانه شکن توبه به ما تلقین کرد

آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل

تیر دیگر بزد و دوخت دل و دست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت

زلف او باز شد و کار مرا بست به هم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال

که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال

غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم